دلنوشته هاي من براي دخترم

داری چهار دست و پا یاد می گیری

سلام شکرم سلام جگرم عسل مامان الان داره مهد می ره . روی شکمت هم می خزی ولی دوست نداری زیاد به خودت زحمت بدی یک کم می ری و شروع می کنی به غرغر کردن و اگه بغلت نکنیم شروع می کنی به گریه کردن. ولی به یک چشم به هم زدن دمر می شی و در می ری . سینه خیز می ری . دوست داری روی چهار دست و پات بایستی و شیر بخوری ، سخته ولی دوست داری منم زیر بینیتو می گیرم که بتونی نفس بکشی. دیروز شنبه بود و من کلاس داشتم مجبور بودم برم چون باید پروپوزالمو می گرفتم ببینم تصویب شده یا نه . بابایی هم نتونسته بود مرخصی بگیره . پس مجبور شدیم یذاریمت مهد نزدیک خونه که یه بار دیگه هم رفتی چون مهد خودت هم از خونه دوره و هم از دانشگاه . تازه من ساعت هفت و چهل دقیق...
27 آذر 1390
1